تخت جمشید

امروز به دعوت مامان فرناز و بابا جمشید رفتیم تخت جمشید. بابا  هم کنار یه مجسمه سنگی از تو و مامان عکس گرفت. (عکس تو دوربین باباست٬ برای همین نتونستم عکس بذارم)
در تمام مدتی که برنامه نور و صدا اجرا میشد به اطرافت نگاه میکردی. اولش فکر میکردم صداها اذیتت میکنه. اما مثل همیشه دختر ساکت و آرومی بودی.مامان فرناز تو رو به خاطر نیش پشه ها توی یه پتوی نرم و نازک پیچیده بود ولی پتو رو کنار میزدی و من میدیدم که توی تاریکی چطوری چشماتو حرکت میدادی.
نظرات 3 + ارسال نظر
نیما شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:05 ق.ظ

هنوز فکری برای پشه ها نکردن. هیچ وقت پیشرفت نمی کنیم.

عمو فرهاد شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:24 ب.ظ http://sabasara.blogfa.com

سلام خوبی کیمیا
بابا همه بچه ها از محیط های جدید خوششون میاد ذهن بچه ها در این شرایط خیلی کنجکاوه

roozbeh سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:25 ق.ظ

in khanom khoshgele cheghad shekle mamanesh shode, mashala mashala goole namake, az tarafe man lopasho beboosido 2 ta gaze abddar begirid. rasti kimia goli tavalodet mobarak

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد