امروز به دعوت مامان فرناز و بابا جمشید رفتیم تخت جمشید. بابا هم کنار یه مجسمه سنگی از تو و مامان عکس گرفت. (عکس تو دوربین باباست٬ برای همین نتونستم عکس بذارم)
در تمام مدتی که برنامه نور و صدا اجرا میشد به اطرافت نگاه میکردی. اولش فکر میکردم صداها اذیتت میکنه. اما مثل همیشه دختر ساکت و آرومی بودی.مامان فرناز تو رو به خاطر نیش پشه ها توی یه پتوی نرم و نازک پیچیده بود ولی پتو رو کنار میزدی و من میدیدم که توی تاریکی چطوری چشماتو حرکت میدادی.
هنوز فکری برای پشه ها نکردن. هیچ وقت پیشرفت نمی کنیم.
سلام خوبی کیمیا
بابا همه بچه ها از محیط های جدید خوششون میاد ذهن بچه ها در این شرایط خیلی کنجکاوه
in khanom khoshgele cheghad shekle mamanesh shode, mashala mashala goole namake, az tarafe man lopasho beboosido 2 ta gaze abddar begirid. rasti kimia goli tavalodet mobarak