کیمیای خاله٬ از روز ۴ شنبه ۲/۱۲/۸۵ رفتی مهد کودک. عزیز دلم نتونستم برات چیزی بنویسم آخه همون روز یه مسافرت غیر منتظره برام پیش اومد. همون روز ساعت ۴ تصمیم گرفتم به پیشنهاد همکلاسی سابقم برای انجام کارهای اداریم برم به شهر بندری که ۲۰ سال توش زندگی کردم و همون روز ساعت ۲ دو نیمه شب نسیم دریا رو احساس کردم. این چند روز هم چشمم به ماسه و گوش ماهی های اتاقم بوده و به درستی تصمیمی که در مورد زندگی دوباره تو این شهر میگیرم فکر میکردم. من فردا هم عازم هستم و نوشتن پست مهد کوک رو به مامانت میسپارم ...
اا خاله فریبا کجا میری؟ کی میری؟ چرا می ری؟
سلام خاله فریبا...
سفر خوبی داشته باشی(:...
مرسی بابت تبریک (:
کیمیا خانم به مهدکودک ستارگان نزدیک بیمارستان مامان میره روزهای اول خیلی خوشحال بود و با گریه ظهرها به خانه می امد . اما این روزها با گریه به مهد میره و با گریه هم بر می گرده . انگار کیمیا خانم هم خدا را می خواهد هم خرما . خانم معلمش میگه تا می شینم میگه لاله بدو لاله بدو.
سلام .. سفر خوش ... {گل}
سلام
از بابت همه لطف و محبتی که امروز توی بیمارستان بمن و خواهرم داشتید صمیمانه سپاسگزارم. امیدوارم همیشه شاد و تندرست باسید. اگر نتونستم تشکر و خداحافظی کنم فقط بخاطر نگرانی و اضطراب ناشی از بیماری خواهرم بود. لطفا به حساب بی ادبی نذارید.
بازهم متشکرم
خواهش میکنم. من همیشه در خدمتم. خوشحالم که کنجکاویم باعث شد شما را ببینم. نگرانی و اضطراب همراهان بیمار قابل درکه.
سال نو و عید نوروز بر شما و خانواده محترم مبارک و فرخنده باد. همیشه بهاری باشید.