شیراز

خاله چند روزی اومده بود شیراز تا هم خودش یه دیداری تازه کنه هم عمو یه چند روزی یه نفسی از دست خاله تازه کنه!این پسر یا دختر خاله از راه نرسیده بدجوری برنامه های تابستونی منو بهم ریخت. البته خاله و عمو با کلی شوق و اشتیاق منتظرش هستن. 

  

از کارهای بامزه ت بگم که کلی باعث خنده خاله شدی. 

  

اولین روزی که من و شما و مامان فرناز رفتیم بازار٬ از همون اول شروع به بهانه گیری کردی که اسباب بازی می خوام. توی مغازه هم که کلی بهانه گرفتی و... آخرش خودت گفتی آقا سوسک ندارین؟ و قیافه خاله=> آقا هم خودش یه موش سیاه لیز و لزج نشون شما داد و مامان هم تسلیم شد. قسمت جالب ماجرا این بود که ما توی هر مغازه ای که میرفتیم٬ اونها رو نشون خانوما میدادی و بعدش صدای یه جیغ خفیف و ... تازه آخر ماجرا متوجه شدی که باید ازشون بترسی و گفتی دیگه نمی خوامش و دادیش تحویل مامان. خواستم به مامانت بگم این دختره یا پسر؟ که یادم اومد مامانت هم هر وقت از مدرسه میومدیم و یه کم در خونه دیر باز میشد فورا از در میرفت بالا و درو باز میکرد. 

 .................................................................................................

خاله فرشته با سینی پر از بستنی مشغول پذیرایی شدن. 

 کیمیا با ناز و عشوه...: خاااله من بزرگ شدم؟ 

 خاله فرشته: آره عزیزم.  

کیمیا: قدم بلند شده؟ 

 خاله فرشته: آره عزیزم.  

کیمیا: پس لطفا به من بستنی بیشتر بدین... 

خاله فرشته: