۳۱/۵/۸۴ - سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا
۳ سال قبل توی همچین روزی مامان و بابا به هم قول دادن که همدیگه رو خوشبخت کنن و امروز خوشبختیشون با وجود تو کاملتر شده. این اولین سالگرد ازدواجشون بود که تو هم بودی. امیدوارم که سالهای سال در کنار هم باشین.
با وجود این که سعی میکنم اتفاقات هر روز رو تو همون روز برات بنویسم اما بعضی وقتا مثل پست این دفعه٬ با تأخیر برات مینویسم.سعی میکنم اگه هم با تأخیر بنویسم٬ نوشته هام تاریخ داشته باشه. کیمیا٬ من خودمو خیلی درگیر کار کردم ولی با این وجود حتمآ برات مینویسم.
کیمیای خاله٬ چند مدتیه کولیت شبانه داری که البته توی این سن خیلی شایع هست. ولی دیگه مثل قبل آروم نیستی و گریه هات خواهرمو نگران میکنه و تا داروتو نخوری با چشمای خوشگلت بهمون نگاه میکنی و با گریه هات بهمون میفهمونی که:من دلم درد میکنه٬ کسی میتونه بهم کمک کنه؟!