محبت

کیمیا عسلی حالادیگه یاد گرفتی بابا و مامانتو بوس کنی  اونم  بدون اینکه اونا متوجه بشن و  از این حرکتت غافلگیر میشن.

کیمیا دارین میرین به یه خونه جدید.دیشب مامان فرنازت از خستگی کار اسباب کشی دراز کشیده بود تو هم فاصله زیادی با مامانت داشتی.یهو متوجه شدم که داری سعی میکنی خودتو از بغل بابا بکشی بیرون و بری به طرف مامانت.اون وقت دیدم که خیلی آروم داری داری صورت کوچولوتو به صورت مامانت نزدیک می کنی و این طوری بود که چشمای مامانت با اولین بوسه دخترش باز شد. آخه فسقلی تو از کجا فهمیدی مامانت خسته هست که خودتو براش لوس کردی؟

راستی دایی جون راسته که می گن قهرمان شدی؟