۱ سال گذشت

به همین زودی ۱ سال گذشت.۱ سالی که دنیامون با وجود نازنین تو حال و هوای دیگه ای داشت.انگار همین دیروز بود که مامان فریده ساعت ۱۵/۸ روز ۲۸ خرداد بهم خبر داد که ساعت ۸ صبح خاله شدم.انگار همین دیروز بود که وقتی بغلت کردم با چشمای خوشگلت بهم نگاه کردی و بعد یه خمیازه کشیدی و بعد چشماتو بستی.

گل خاله٬ خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم.آخه خاله مدتی بود که از ساعت۳۰/۷ تا ۸ شب کار میکرد و ساعت ۹ که میرسید خونه دیگه اینقدر خسته بود که مجالی برای نوشتن نداشته.تو این مدت کارهای جدید یاد گرفتی که نمی دونم از کدومش باید بگم...

اول از خودم میگم که سرکار خانوم به خای خاله بهم میگین:لاله! هر چی میگم بگو خ...خاله٬ شما هم میگی خ...لاله! یکی از کارهای مرد علاقه ات  به هم ریختن کتابخونه خاله و کتابخونه مامان فریده هست. از این یکی کتابخونه دورت میکنیم میری سراغ اون یکی دیگه.یکی دیگه از کارات نشستن سر جای بابا جون و خط خطی کردن کاغذای بابا جونه اگه هم کسی معترض بشه با زبون خودت  توضیح میدی: بابا٬ کاغذ٬ عینک... و بعد فرار از موقعیت آشفته به وجود اومده همراه با خنده شادکودکانه! تقلید از حرکات اطرافیان یکی از شیرین کاریهای مورد علاقه خاله هست٬ اگه کسی خدای نکرده جلو سر کار خانوم عطسه یا سرفه کرد که دیگه شما باید ادای اون بیچاره رو در بیاری!

یکسالگی کیمیا

عشق خاله