کیمیای خاله٬ از روز ۴ شنبه ۲/۱۲/۸۵ رفتی مهد کودک. عزیز دلم نتونستم برات چیزی بنویسم آخه همون روز یه مسافرت غیر منتظره برام پیش اومد. همون روز ساعت ۴ تصمیم گرفتم به پیشنهاد همکلاسی سابقم برای انجام کارهای اداریم برم به شهر بندری که ۲۰ سال توش زندگی کردم و همون روز ساعت ۲ دو نیمه شب نسیم دریا رو احساس کردم. این چند روز هم چشمم به ماسه و گوش ماهی های اتاقم بوده و به درستی تصمیمی که در مورد زندگی دوباره تو این شهر میگیرم فکر میکردم. من فردا هم عازم هستم و نوشتن پست مهد کوک رو به مامانت میسپارم ... |