کودکانه

گل خاله بازم تو یه پست دیگه برات مینویسم از روزای شادمانه ات و شادی روزهای شادمون که با حضور تو شاد شدن. خاله از زمان بچگی هاش خاطرات زیادی داره. خاطراتی که یاد آوریشون تو بعضی جمع های هم بازیهای دوران کودکی لبخند توام با افسوس روزهای گذشته رو به صورتمون میاره. امسال دیگه از جمع شدن اون جمع صمیمی تو باغ دائی خبری نبود. خاله هم همون روز رو تا شب تو بیمارستان موند.( هر کدوم که اینجا رو میخونین بگین روز ۱۳ کجا بودین؟)

مینویسم برات٬ برای ثبت لحظه های شادمان کودکانه ات؛

۲-۳ ماهی هست که میری مهد کودک و مامان فرناز تو رو با چشم گریون از مهد میاره. کلا دختر شاد و اجتماعی هستی و سرشار از انرژی و جدا شدن از دوستات برات سخته. تا اونجا که من میدونم اسم دوستات عسل٬ پویا و پریا هست و وقتی اسمشونو ازت میپرسم با ناز و ادا و لبخند میگی: عسسسل٬ بوویاا٬ پیییا...توی جمع دوستات پریا فقط به راحتی صحبت میکنه و کلی ازش حرف زدن یاد گرفتی. اما یه چیزی هم یاد گرفتی که بعضی وقتا کلافمون میکنه و ظهور حس کنجکاویت هست . هر چیزی که میبینی میپرسی این چی چیه؟و هیچ راهی هم برای جواب ندادن نداریم. اینقدر این و سوال جواب ادامه پیدا میکنه تا سرتو با یه چیز دیگه گرم کنیم و سوالت یادت بره.

طولانی ترین جمله ای که تا حالا گفتی سوال در مورد یه ساختمون نیمه کاره بوده که پرسیدی:

مامان جون نناز٬ این چی چیه؟ و مامان جون نناز کلی ذوق کرده و بعد نمیدونسته چی باید جواب بده