خاله دبیا

حدود ۲ ساله که دیگه برات به طور منظم چیزی ننوشتم. از وقتی که خاله ازدواج کرد و به بوشهراومد. و من چقدر دوست داشتم که مثل سابق برات مینوشتم. دو بار آخری که اومدم شیراز به عادت قبل خاله دَبیا صدام میزدی. البته اوایل لالی بودم و بعدش لاله و بعد خاله دَبیا شدم.الانم که تا موقع به دنیا اومدن دختر خاله شیرازم.

خاله اینجا حسابی حوصله اش سر رفته. ازت خواستم که چند تا از سی دی هاتو بدی ببینم اما ...

کیمیا: سی دی من ترسناکه نی نیت میترسه

خاله: نه نمی ترسه. مواظبم

کیمیا: اما سی دی های من خش دارن!

.....................................

دایی علی برای من و مامانت سوغات روسری آورده بود...

کیمیا:دایی برای منم روسری آورده؟

مامان فرناز: نه

کیمیا: برای خاله چی آورده؟

مامان فرناز: روسری

کیمیا: پس چرا برای من نیاورده؟!

قربونت برم که احساس میکنی بزرگ شدی

....................................

در حال حاضر هم که آبله مرغان گرفتی و نمیری مهد . امروز منتظرم که برای ناهار بیا خونه مامان فریده.