کیمیا٬ خانوم گل٬ دیروز مامان فرناز برای انجام یه سری کارها رفته بود بیرون و شما پیش مامان فریده بودی. مامان فرناز یه کم کارش طول کشیده بود و در نتیجه شما گرسنه شده بودی و شیری که تو یخچال گذاشته بودن برات کافی نبود و نتیجه هم که معلومه...=>

خلاصه اینکه برای اولین بار دیروز شما چند تا قطره اشک ریختی.

تا قبل از این گریه هات بدون اشک بود.هر چند که خیلی کم گریه می کنی.
اینقدر عزیزی و دوست داشتنی٬ که حتی این چیزای به ظاهر بی اهمیت٬ برام خیلی مهمه و همیشه به دنبال اولین نشونه های بزرگ شدنت هستم.
چه عجبی !! بالاخره گریه کرد
آخی. ملوسی...
میگم که خاله فریبا و مامان فرناز «بچه ای که خیلی مظلوم باشه و فقط واسه گشنگی اشک بریزه شما رو یاد کسی نمی اندازه» .....(چشمک)
اشکتو بوخورم قناری !!
دختر چاق زورش می اد حرف بزنه ملت میگن ساکت