محبت

کیمیا عسلی حالادیگه یاد گرفتی بابا و مامانتو بوس کنی  اونم  بدون اینکه اونا متوجه بشن و  از این حرکتت غافلگیر میشن.

کیمیا دارین میرین به یه خونه جدید.دیشب مامان فرنازت از خستگی کار اسباب کشی دراز کشیده بود تو هم فاصله زیادی با مامانت داشتی.یهو متوجه شدم که داری سعی میکنی خودتو از بغل بابا بکشی بیرون و بری به طرف مامانت.اون وقت دیدم که خیلی آروم داری داری صورت کوچولوتو به صورت مامانت نزدیک می کنی و این طوری بود که چشمای مامانت با اولین بوسه دخترش باز شد. آخه فسقلی تو از کجا فهمیدی مامانت خسته هست که خودتو براش لوس کردی؟

راستی دایی جون راسته که می گن قهرمان شدی؟

کیمیای گل خاله،الان تو سن ۷ ماهگی و در اوج شیرینی هستی. دیگه به خوبی سینه خیز میری وهر از چندی هم  با سعی زیاد به زانوهای کوچولوت فشار میاری و حالت گاگله به خودت میگیری.دیگه خیلی بیشتر از قبل باید مواظبت باشیم تا مبادا دوباره با چای داغ خودتو بسوزونی.دوست دارم همیشه از اتفاقای خوب برات بنویسم، برای همین از سرماخوردگیت هم چیزی نمی نویسم.

راستی خاله شغلشو عوض کرده و بعد از حدود ۳ سال دوباره روپوش سفید پوشیده و دیگه همکار باباجون نیست.این بار شده همکار مامان فرناز و شباهتش با مامان فرناز باعث شده که روزهایی که تو و مامانت نیستین، همکارهای خاله به خاله بگن: خانم دکتر دخترت کو؟

 

عکس های در خواستی

با توجه به این که تو قسمت نظرات وبلاگ عده ای زیادی در خواست عکس کرده بودن این پست رو اختصاص می دم به عکس های کیمیا خانوم :

کیمیا خانوم ما در حال بازی کردن با اسباب بازی هاش

هیچکی نمی تونه مثل من با اسباب بازی هاش بازی کنه .