کیمیا خانومی٬ خاله نسرین و عمو بابک رفتند مسافرت. قرار هست طی مدتی که اونا مسافرت هستند٬ مامانت تو داروخانه مسئول فنی باشه. مامانت هم امروز شما رو با خودش به داروخانه برده بود. دوست دارم خیلی زود بزرگ شدن تو رو ببینم. و روزی که با مامان میری داروخانه و داروها رو به میریزی

. تقریباْ تا دو ماه دیگه مامان فرناز باید بره سر کار و اونوقته که شما میشی دختر مامان فریده و خواهر من و مامان فرنازت

.
کیمیای ناز خاله؛ مدتی هست که دل درد داری و دارو مصرف میکنی. نمیدونی که وقتی ناراحتی و بدن کوچولوت رو جمع میکنی چقدر ناراحت میشم. شما اصلاْ گریه بلد نیستی و شنیدن کوچیکترین صدائی معنیش اینه که مشکلی داری. دیروز هم تا صداتو شنیدم فوراْ داروی دل دردتو بهت دادم. نمی دونی که دیدن قیافه آرومت بعد از خوردن اون دارو چقدر برام لذت بخش بود.
اخرین عکس ها از کیمیا جون 
نیمرخ از کیمیا خانومی

کیمیا خانومی شما هر وقت یکی واست لالایی یا اواز بخونه سریع می خوابی . مخصوصا وقتی که بابا جون واست لالایی بخونه ... دیدن تو و باباجون در این حالت که چطور نوه و بابابزرگ به هم نگاه می کنن برام خیلی لذت بخشه .. هر چند می دونم هنوز نمی تونی اشیاء رو تشخیص بدی و این صدای باباجون هست که بهش توجه نشون میدی ...


کیمیا و لالایی بابا جون ....

کیمیا تو این عکس خیلی شبیه مامان فرنازش شده .. درست نمی گم؟


حالا برو بعدا بیا ! الان اصلا وقت ندارم !!!
