کیمیای گل خاله،الان تو سن ۷ ماهگی و در اوج شیرینی هستی. دیگه به خوبی سینه خیز میری وهر از چندی هم  با سعی زیاد به زانوهای کوچولوت فشار میاری و حالت گاگله به خودت میگیری.دیگه خیلی بیشتر از قبل باید مواظبت باشیم تا مبادا دوباره با چای داغ خودتو بسوزونی.دوست دارم همیشه از اتفاقای خوب برات بنویسم، برای همین از سرماخوردگیت هم چیزی نمی نویسم.

راستی خاله شغلشو عوض کرده و بعد از حدود ۳ سال دوباره روپوش سفید پوشیده و دیگه همکار باباجون نیست.این بار شده همکار مامان فرناز و شباهتش با مامان فرناز باعث شده که روزهایی که تو و مامانت نیستین، همکارهای خاله به خاله بگن: خانم دکتر دخترت کو؟

 

عکس های در خواستی

با توجه به این که تو قسمت نظرات وبلاگ عده ای زیادی در خواست عکس کرده بودن این پست رو اختصاص می دم به عکس های کیمیا خانوم :

کیمیا خانوم ما در حال بازی کردن با اسباب بازی هاش

هیچکی نمی تونه مثل من با اسباب بازی هاش بازی کنه .

۶ ماهگی

به همین زودی ۶ ماه گذشت.

۲ ماهه که ۴ روز اول هفته سر ساعت ۱۰/۷ در حالیکه مامانت حسابی بسته بندیت کرده وارد خونه ما میشی! هر روز صبح منتظر شنیدن صدای مامانت هستم که صدا میزنه: خاله فریبا من اومدم و من از بین توده پتو و کلاه و... یه صورت گرد و تپل با چشمای گرد و متعجب میبینم که خیره داره به سمت من نگاه میکنه و وقتی که از قید و یند پتو و کلاه آزادش میکنیم لبهای خوشگلش به نازترین لیخند دنیا باز میشه.

تا ظهر که میام خونه چند بار با باباجون یا مامان فریده تماس میگیرم و میپرسم کیمیا در چه حاله؟ ظهر هم با عجله میام که قبل از اینکه مامانت ببردت ببینمت. اگه یه روز احتمال بدم دیر میرسم خونه فوری با موبایل مامانت تماس میگیرم و میگم جوجه ا ت رو نبر تا من بیام.

حالا دیگه کم کم سینه خیز میری هر چند که هنوز جهت حرکتت مشخص نیست. دیروز صبح دیدم به سمت کتاب دایی علی حمله کردی و داری با مشتهای کوچولوت بهش صفا میدی و حسابی با آب دهنت خدمتش میرسی. فوری کتاب رو از جلوت بر داشتم و تا رفتم به دایی علی گفتم چه بلایی بر سر کتاب نازنینش اومده و دوباره برگشتم توی هال٬ دیدم این بار رفتی به سمت جوراب دایی و به سمتش نشونه گیری کردی و الانه که بکنیش تو دهنت...انصافا نشونه گیریت خیلی خوبه و قبل از اینکه چیزی رو به سمت دهنت ببری اول خوب نگاش میکنی٬ بعد نشونه میگیری و بعد حملهههه.