-
دومین مسافرت
جمعه 1 مهرماه سال 1384 14:42
اولین مسافرتت شمال ایران بود و دومین مسافرتت جنوب ایران. روز ۴ شنبه ۲۳/۶/۸۴ شما و بابا و مامان فرناز و من به سمت بوشهر حرکت کردیم. همگی نگران بودیم که گرمی هوا اذیتت کنه٫ اما خوشبختانه دما و شرجی هوا به اون حد نبود که اذیت بشی.روز جمعه ۲۵/۶/۸۴ هم برگشتیم. کیمیا بازم نتونستم به موقع برات بنویسم آخه مامان فریده بوشهر...
-
بازار رفتن کیمیا و خاله
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 10:49
کیمیای خاله٬ خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم. الان هم نمی دونم چی باید بنویسم یا اصلاْ از چی باید برات بنویسم. مینویسم فقط برای اینکه یه روزی نوشته های منو بخونی و شاید بتونی روزهای قشنگ بچه گی رو تو ذهنت مجسم کنی. ( یه وقت نگی چه خاله بیکاری داشتم ) کیمیای عزیزم دیروز عصر با مامان فرناز رفتیم بازار تا برای دیشب و امشب...
-
تخت جمشید
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 23:41
امروز به دعوت مامان فرناز و بابا جمشید رفتیم تخت جمشید. بابا هم کنار یه مجسمه سنگی از تو و مامان عکس گرفت. (عکس تو دوربین باباست٬ برای همین نتونستم عکس بذارم) در تمام مدتی که برنامه نور و صدا اجرا میشد به اطرافت نگاه میکردی. اولش فکر میکردم صداها اذیتت میکنه. اما مثل همیشه دختر ساکت و آرومی بودی.مامان فرناز تو رو به...
-
۳۱/۵/۸۴ - سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 16:04
۳ سال قبل توی همچین روزی مامان و بابا به هم قول دادن که همدیگه رو خوشبخت کنن و امروز خوشبختیشون با وجود تو کاملتر شده. این اولین سالگرد ازدواجشون بود که تو هم بودی. امیدوارم که سالهای سال در کنار هم باشین. با وجود این که سعی میکنم اتفاقات هر روز رو تو همون روز برات بنویسم اما بعضی وقتا مثل پست این دفعه٬ با تأخیر برات...
-
۲۸/۵/۸۴ - ۲ ماهگی - دومین واکسن - اولین مهمانی رسمی
شنبه 29 مردادماه سال 1384 23:12
اولین مهمونی رسمی: کیمیای خاله٬ روز ۵ شنبه۲۷/۵/۸۴ توی اولین مهمونی رسمی که عروسی مجتبی بود شرکت کردی. کیمیا توی این لباس جدید که زن دائی مامان برات فرستاده از همیشه خوشگلتر و خوردنی تر شده بودی. هر وقت که چشم مامانت رو دور میبینم فوراْ ازت عکس میگیریم بعضی وقتها هم رسماْ به مامان فرنازت میگم دخترتو بده یه کم بچلونمش(...
-
کیمیا در داروخانه - دل درد و ...
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:37
کیمیا خانومی٬ خاله نسرین و عمو بابک رفتند مسافرت. قرار هست طی مدتی که اونا مسافرت هستند٬ مامانت تو داروخانه مسئول فنی باشه. مامانت هم امروز شما رو با خودش به داروخانه برده بود. دوست دارم خیلی زود بزرگ شدن تو رو ببینم. و روزی که با مامان میری داروخانه و داروها رو به میریزی . تقریباْ تا دو ماه دیگه مامان فرناز باید بره...
-
کوتاهی مو
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 23:15
کیمیا خانومی٬ موهای پرپشت و قشنگی داری ٬ درست مثل بچگی مامانت٬ من و... . ولی موهای قشنگت صورت ناز و کوچولوت رو پوشونده بود برای همین بابات موهای اطراف صورت دوست داشتنی تو رو کوتاه کرد.( ۴شنبه ۱۲ مرداد) پیوست: به زودی عکسهای جدیدی از کیمیا خانومی رو اینجا میبینین.
-
عکسهای جدید از کیمیا ...
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 14:27
کسی می دونه رکورد خواب دست کیه ؟!!! وااااااااااااااااااااای چــــــــــــــــــــــــــــــه خبـــــــــــــــــــــــــــــــر؟ تو رو خدا یکی منو بغل کنه ! حوصلم سر رفته
-
اولین مسافرت
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 22:15
کیمیای نازم٬ بابا برای دومین بار باید در سمینار طب ورزشی شرکت می کرد٬ برای همین شما و مامان فرناز این بار همسفر بابا شدین. ما هم که از قبل قصد مسافرت داشتیم٬ توی این سفر با شما همسفر شدیم. همگی ساعت ۳۰/۲ روز ۵ شنبه ۳۰ تیر به سمت تهران حرکت کردیم. شما صبح زود روز شنبه به ساری رفتید و ما هم روز ۲ شنبه به شما ملحق...
-
۲۸/۴/۸۴ - ۱ ماهگی
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 23:16
کیمیای گلم٬ امروز شما ۱ ماهه شدی. مامان فریده و مامان فرناز شما رو برای انجام مراقبت بهداشتی به درمانگاه بردند. وزن شما: ۵۰۰/۴کیلوگرم ٬ قد: ۵۶سانتی متر و دور سر۵/۳۷ سانتی متر شده. حالا دیگه با حرکات چشم اشیاء متحرک اطراف رو دنبال و به صداهای اطراف توجه میکنی.
-
نگاه کیمیا
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 11:08
خاله جون با اون نگاهت چی داری ازم می پرسی ؟
-
اولین اشک
جمعه 17 تیرماه سال 1384 14:57
کیمیا٬ خانوم گل٬ دیروز مامان فرناز برای انجام یه سری کارها رفته بود بیرون و شما پیش مامان فریده بودی. مامان فرناز یه کم کارش طول کشیده بود و در نتیجه شما گرسنه شده بودی و شیری که تو یخچال گذاشته بودن برات کافی نبود و نتیجه هم که معلومه...=> خلاصه اینکه برای اولین بار دیروز شما چند تا قطره اشک ریختی. تا قبل از این...
-
شناسنامه
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 22:05
کیمیای گلم٬ امروز اداره ثبت احوال شیراز٬ اسم شما ٬ ناز گل خانم رو به نام محدثه جهانی ثبت کرد. شما در ایام شهادت حضرت فاطمه ((س )) به دنیا اومدی. برای همین مامان و بابا شما رو با این اسم متبرک نامگذاری کردن.
-
دیدار کیمیا و بابا
جمعه 10 تیرماه سال 1384 12:01
نازگل خانم٬ دیشب بابا بعد از یک هفته دوری ازشما به شیراز برگشت.دیشب مامان فرناز یک لباس خوشگل تنت کرد و من هم کلی از شما و صحنه ملاقات شما و بابا فیلم گرفتم.
-
۷/۴/۸۴ - ۱۰ روزگی کیمیا
جمعه 10 تیرماه سال 1384 11:41
کیمیا خانم گل٬ چند روزی بود که کامپوترم مشکل داشت و نمی تونستم چیزی برات بنویسم.ولی با کمک دائی فرزاد این مشکل بر طرف شد. روز ۷ تیر که ۱۰ روزه شدی مامان فرناز و مامان فریده تو رو برای تشکیل پرونده بهداشتی به درمانگاه بردند. وزنت توی روز دهم تولد میبایستی هم وزن روز تولد باشه که وزن شما ۱۰۰ گرم از این مقدار بیشتر بود....
-
عکس از خواب ناز کیمیا
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 15:08
-
اولین جدائی کیمیا از بابا
شنبه 4 تیرماه سال 1384 22:36
کـیمیـای گلم٬ بابا توی این هفته باید توی سـمینار طـب ورزشی شـرکـت کنه. از دیـروز که رفته مسـافـرت چنـدین بار با مـامـان فرنـــاز تماس گرفتـه و حالتو پرسـیده. چند روزی هسـت که یه کـم رنگت زرد شـده و مـامـان فـریـده و دائـی عـلی هـر روز میرن آزمایشـگاه دوســت بـابـا ٬ آقای دکتر صالـحی٬ و درجه زردی تو رو چـک میکنن. دائـی...
-
عکس
جمعه 3 تیرماه سال 1384 11:04
کیمیا جون خوش اومدی .. کیمیای نازم در خواب خاله کی موهات بلند میشه دوباره برات گل سر بزنم؟
-
اولین واکسن
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 22:18
کیمیای نازم، دیروز مامان فریده و دائی علی تو رو بردن بیمارستان حافظ و واکسنهای بدو تولد رو زدی. دائی علی میگه اصلاْ گریه نکردی و ۱-۲ دقیقه بعدش خوابیدی. امروز هم تست غربالگری برای یرقان ازت گرفتن.
-
اولین ایمیل به کیمیا
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 21:59
This Email is from: Pgah, Saba and Farid Jahani dear kimia we were very waiting for your coming.today when we saw you we became very happy.saba and farid are very happy and vant to see you. be lucky
-
روزی که کیمیا به دنیا اومد
شنبه 28 خردادماه سال 1384 21:31
کیمیای عزیزم، امروز ۲۸ خرداد ۱۳۸۴ ، ۱۸ ژوئن ۲۰۰۵، ۱۱ جمادی الاول ۱۴۲۶، ساعت ۸ صبح، توی بیمارستان اردیبهشت متولد شدی. وزنت ۴۰۰/۳قدت ۵۰ و دور سرت ۳۶ سانتی متر هست. ساعت ۳۰/۸، بابا بزرگ خبر متولد شدنت رو به من داد. از همون لحظه برای دیدنت لحظه شماری میکردم. وقتی که من ، دائی علی ، بابا بزرگ و بابا ساعت ۲ رسیدیم...
-
کیمیا و وبلاگش
شنبه 28 خردادماه سال 1384 21:09
بسم الله الذی جعل بیننا مودة و رحمة کیمیای عزیزم٬ از امروز که روز تولدته، می خوام در مورد چیزایی که شاید یه روز دوست داشـته باشی بدونی یا فکر کنی که لازمه بدونی، برات بنویسم. سعی می کنم که عکس های زیادی اینجا برات بزارم. به امید روزی که خودت بتونی تو این وبلاگ بنویسی.
-
تولدت مبارک
جمعه 27 خردادماه سال 1384 16:04
تو فردا به دنیا میای!!!